کد مطلب:190906 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:145

درس های این وصیت
1. خودمان را برای این سفر طولانی آماده كنیم، و یقین داشته باشیم كه روزی خواهد آمد كه ملك الموت گریبان ما را خواهد گرفت. امام حسین علیه السلام می فرماید:

خط الموت علی ولد آدم مخط القلادة علی جید الفتاة [1] .



[ صفحه 235]



مرگ برای همه نوشته شده است؛ مرگ مانند گلوبندی است كه بانوان و دوشیزگان به گردن آویزان می كنند.

2. در این سفر طولانی كه مرگ آغاز آن است، نیاز به زاد و توشه داریم، و این ها را باید از همین دنیا تهیه كنیم و ذخیره ی آن روز نماییم.

3. به جای آن كه در وصیت های خود، دیگران را واداركنیم برای ما اعمالی و كارهایی انجام دهند، تا زنده هستیم، خودمان انجام دهیم و خودمان وصی خودمان باشیم، و این را بدانیم كه هیچ كس دلسوزتر از ما به حال خودمان نیست، پس به فكر مرگ و قبر و قیامت باشیم.

مردی خدمت امیرالمؤمنین علی علیه السلام آمد و عرض كرد: به محضر شما آمده ام و چهار مسأله دارم.

حضرت فرمود: بپرس و گرچه چهل سؤال باشد.

آن شخص پرسید:

1. نزدیك چیست؛ و نزدیك تر كدام است؟

حضرت فرمود: نزدیك قیامت است، و نزدیك تر از آن مرگ است.

2. واجب چیست، و واجب تر كدام است؟

حضرت فرمود: واجب ترك گناه، و واجب تر از آن توبه كردن است.

3. عجیب چیست، و عجیبتر كدام است؟

حضرت فرمود: عجیب این دنیا است و عجیب تر از آن دل بستن



[ صفحه 236]



به این دنیا است. (در كلمات قصار نهج البلاغه آمده است كه حضرت فرمود: ان عشت أراك الدهر عجبا؛ هر چه عمر كنی، در این دنیا چیزهای عجیب و غریبی خواهی دید) .

4. سخت چیست، و سخت تر كدام است؟

حضرت فرمود: سخت سرازیری قبر است (بسیار سخت و مشكل است)، و سخت تر از آن با دست خالی سرازیر شدن است [2] .

در پایان این بحث، به این مسأله ی حساس در زندگی دنیا و آخرت توجه زیادی داشته باشیم، تا همیشه در امن و امان باشیم:

قال الامام المجتبی علیه السلام: فی حلالها حساب و فی حرامها عقاب و فی الشبهات عتاب [3] .

حضرت امام مجتبی علیه السلام می فرماید: در حلالش حساب است، و در حرام آن عقاب و عذاب، و در شبهات (آنچه را كه نمی دانیم كه حلال است یا حرام) سرزنش خواهیم شد.

اگر این كلام شریف و نورانی را در لابلای برنامه های زندگانی خود قرار دهیم، همیشه در آسایش خواهیم بود، پس مواظب حلال و حرام خداوند باشیم.

هارون الرشید (خلیفه ی پنجم عباسی) بیست و یك پسر داشت، كه یكی از فرزندانش به نام قاسم مؤمن و خداشناس بود؛ او به دنیا رغبت نداشت، و هر چه می گفتند شما را به حكومت شهر و



[ صفحه 237]



منطقه ای بفرستیم، قبول نمی كرد، و لباس سلطنتی نمی پوشید. وزیر هارون الرشید به هارون گفت: پوشیدن لباس كهنه و بی رغبتی به زندگی و دنیا و تجملات این فرزند، مایه ی سرافكندگی و رسوایی حكومت خواهد شد. روزی هارون به پسرش گفت: فرزندم! حكومت مصر را به نام تو نوشته ایم؛ بیا برو. گفت: نمی روم و كار به این اعمال شما ندارم، و اگر قبول نكنی، من از این جا می روم. وقتی اصرارها ادامه یافت، تصمیم گرفت فرار كند. به دنبال این تصمیم، شبانه فرار كرده، به بصره رفت و در یكی از خرابه های شهر وارد شد.

عبدالله بصری می گوید: من رفتم از میدان كارگران، كارگری بیاورم، دیدم جوانی نشسته، قرآن می خواند. گفتم: جوان! كار می كنی؟ گفت: بله؛ مزد مرا معین كن تا بیایم و مشغول كار شوم. گفتم: روزی یك درهم به تو می دهم. او هم پذیرفت. او را آوردم منزل، دیدم كار دو نفر را كرد، خواستم بیش تر از یك درهم به او بدهم، قبول نكرد. فردا، باز سراغش رفتم، اما دیدم نیست. از او پرسیدم؛ گفتند این جوان در هفته یك روز كار می كند؛ بقیه ی روزها را مشغول عبادت است. شنبه ی دیگر رفتم جوان را آوردم؛ گویا از غیب كمكش می كردند. دو سه روز گذشت. شنیدم مریض شده است. پرسیدم منزلش كجا است؟ گفتند: فلان مكان. رفتم پیدا كردم و دیدم در خرابه ای است و یك خشت زیر سر گذاشته است. گفتم: جوان! من عبدالله بصری هستم كه در خانه ی من كار می كردی. چشم هایش را باز كرد؛ دیدم خیلی مریض احوال است. گفتم: اگر



[ صفحه 238]



كاری یا وصیتی داری بگو. گفت: ای عبدالله بصری! من پسر هارون الرشید هستم؛ اسمم قاسم است. خواهش می كنم به این تقاضای من عمل كنی؛ وقتی از دنیا رفتم، این بیل و زنبیل مرا بده به آن كس كه قبر مرا می كند، و این قرآن مرا بده به كسی كه سواد دارد و قرآن خوان است، و انگشترش را از دست بیرون آورد، به من داد و گفت: برو بغداد و این را به پدرم هارون بده و به او بگو: من جواب این انگشتر را نمی توانم بدهم، چون كه از مال تو است؛ انگشترت را بردار، تو طاقت عذاب را داری، ولی من ندارم، یك مرتبه به من گفت: عبدالله! زیر بغل مرا بگیر؛ بلندم كن كه حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام آمده به بالینم؛ چون این مطلب را گفت از دنیا رفت [4] .


[1] كشف الغمة، ج 2، ص 239؛ اللهوف، ص 80.

[2] المواعظ العدديه، باب چهارم. قريب به اين روايت در جامع الاخبار، صص 382-383، ح 1070 و بحارالانوار، ج 75، ص 31، ح 98 آمده است.

[3] بحارالانوار، ج 44، ص 139، ضمن حديث 6.

[4] تحفة الواعظين، ج 1، ص 111.